ماه بنی هاشم
ای که ماه تو بر این شطّ شراب افتاده
ماه هم دیده تو را در تب وتاب افتاده
چنگ بر ساز دل سوخته ومشک به دوش
یاد شش ماهه ی رنجور رباب افتاده
کشته ی تشنه ی آن چشمه منم چشم مبند
بی خود از لعل لبت بر لب آب افتاده
آه ای علقمه شق القمری می بینم
کیست این در برِ تو مست وخراب افتاده
ثمر عقل بشر در پسر سعد ببین
خیمه را سوخته وفکر ثواب افتاده
همراه بسیار است اما هـمدمـی نـیست
مثل تمام غصه ها این هـم غمـی نیست
دلـبــسـتـه انــدوه دامـنـگــیـر خـود بـــاش
از عـالــم غــم دلـربـاتـر عـالـمـی نیـسـت
کــار بــزرگ خـویــش را کــوچــک مـپــنـدار
از دوست دشمن ساختن کار کمی نیست
چشمی حقیقت بین کنار کعـبه مـی گفت
انـسـان فـراوان اسـت امـا آدمـی نیـسـت